ml>
پیغام ذیل رو یکی از مخاطبها در خصوص مطلب الگویی انگلیسی از جنس فوتبال؟! برام فرستاده و...
((سلام.طاعات قبول.
در ایران فوتبالیست ها الگوی جوونها هستند نه در خارج.
اونجا از این خبرها نیست.
چون خودم رفتم و دیدم.
اونجا به فوتبال فقط به عنوان یک ورزش نگاه میشه چه آدم بزرگ چه آدم کوچیکش.
اما در ایران واسه اینجا جوون هر روز به بیکاریش،مشکلات اجتماعی و ... فکر نکنه میره و از صبح میشینه استادیوم تا بازی ساعت 7 شب شروع بشه.بعد هم بازی 0-0 میشه و اون جوون باید برگرده خونه.به این ترتیب یک روز اون جوون که این همه انرژی بالقوه داره به راحتی از دست میره تا بره واسه یکی دیگه که حداقل 500 میلیون پول میگیره،هوره بکشه.
آخرش هم اینه که جوونی که کار نداره،فرداش میره دوباره دنبال خلاف و سر کوچه وایستادن و دختربازی و .....
بابا چرا به این جوونها کسی فکر نمی کنه؟چرا فقط در حد حرفه؟
این همه طرح در سفرهای استانی دولت چرا به سرانجام نمی رسه؟پول این طرح ها چی میشه؟
من که تحصیل کرده ام ،بیکارم.وای به حال اونایی که دیپلم یا پایین تر دارند.
منتظر جوابت هستم))
پاسخ به مخاطب محترم
سلام
ممنون از اینکه نظرتون رو مطرح کردید ، اما استدلال من نه در رد صحبتهای شما بلکه در تکمیلشونه:
اینکه تو کشور ما مشکل اشتغال و مشکلات اقتصادی داریم و خیلی ها از این معضلات رنج می برند ، من هم موافقم ، چون قابل کتمان هم نیست.
اما آیا فقط تو ایران جوونها دنبال استادیوم رفتن و پیگیری تیم مورد علاقشون هستند و براش وقت می گذارند و یا گروه هوادار تشکیل می دهند ، یا فقط اینجا سر کوچه دختر بازی می کنند یا فلان کار خلاف رو انجام می دهند و ... مطمئنا اینطوری نیست.این مسائل تو همه جای دنیا وجود داره. گروههای خلافکار نوجوون ، جوون ، بزرگسال ، قاچاقچیهای فساد و فحشاء و مواد مخدر و اسلحه تو همه جای دنیا فعالیت می کنند و قشر جوون بهترین طعمه براشون محسوب می شود.
گروههای هوادار فوتبال که کلی هم طرفدار دارند و برنامه های مفصلی هم برای حمایت از تیم مورد علاقشون برگزار می کنند ، اتفاقا تو اروپا و آمریکا خیلی بیش از ما سابقه داره و خیلی هم پررنگ هستند. فقط فرقشون اینه که تو ایران فوتبال رو دولت می چرخونه و تو غرب با پول سرمایه دارهای بزرگ و صاحبان صنایع و حتی سیاستمدارها این چرخیدن اتفاق می افته. مردم هم تو حمایت از تیمشون مایه می گذارند با دادن مالیات و کمک به باشگاه و خرید محصولات متنوعی که برای باشگاه سودآور هست و خلاصه اینکه اونجا یک تجارت پرسود برقراره در همه زمینه های مرتبط با ورزش. حالا دیگه صحبت از بازار بزرگ و پرسود قمار بازی نمی کنم.
البته غربیها صنعت سرگرمی و ورزش و سینما و قمار و فحشاء و ... رو خیلی خوب مدیریت می کنند تا هم مردم از قبل استفاده از این امکانات حالش رو ببرند و هم خودشون به اهدافشون برسند.
غربیها با استفاده از صنعت سرگرمی ( تاکید می کنم صنعت برای اینکه صحبت از هنر و فرهنگ و تعالی روح بشر نیست فقط پول و سرمایه و قدرت منبعث از اون هست که مهمه) افکار عمومی رو کنترل می کنند. یک جور نظم مکانیکی حاکم کردند که در عین اینکه ظاهر بسیار منضبط و قشنگی داره ، این امکان رو بهشون می دهد که با استفاده از سرگرمی و البته رسانه های متنوع ، تصمیمات مردمی رو در انتخاباتها و سایر جاهایی که افکار عمومی در صحنه وارد می شود ، به نفع خودشون مصادره کنند و به قول معروف از صندوق رای همون چیزی دربیاد که سرمایه دارها و صاحبان صنایع بزرگ می خواهند.
هر چند قابل انکار نیست که این جریانات قدرتمند توی این یکی دو قرن تونستند برای بخش قابل توجهی از مردمشون (کشورهای پیشرفته غربی و نه اروپای شرقی) رفاه قابل قبولی رو بوجود بیاورند و خوب بخش قابل توجهی از این رفاه رو مدیون غارت منابع و ثروتهای مستعمراتشون هستند.
حالا یعنی چی؟
می خواهیم اینطوری بشویم ؟!
... سهراب و بهروز دو تا جوونند که توی تهران سر تا پا غربی شده زندگی می کنند و حکومت هم بر اساس سکولاریسم اداره می شود و خبری هم از روحانیت در حکومت نیست. هر کسی آزاده که بر اساس قواعد لیبرال دموکراسی کپی شده از غربیها آزادانه و در سایه قانون لیبرال دموکراسی زندگی کنه.
سهراب و بهروز صبح می روند کالج و تو کلاس با بقیه همکلاسیها که شامل دختر و پسر هستند و مشغول علم آموزی می شوند. ضمنا حجاب داشتن هم آزاد هست ، برای همین لیلا و سولماز و فرانک و بیتا بی حجاب میان و فقط دو تا دختر امل با حجاب میان سر کلاس. اختلاط لذت بخشی در کلاس حاکم هست و همه از مصاحبت و همکاری با هم استفاده می کنند. هر کسی برای عصر و شب برای خودش و دوست دخترش برنامه ریزی می کنه تا بروند کازینو یا بروند دنس و نایت کلاب و یا یک گوشه خلوتی و از مصاحبت هم ... خوبی این روابط این هست که کسی نیست تا غریزه بهش فشار بیاره و بره سر کوچه مزاحمت ایجاد کنه برای دخترها و زنها. دیگه کسی با ماشین مدل بالا اتو نمی زنه دخترهای فلان فلان رو.
همه سیر و پرند از ارضای غریزه و فقط به تنظیم روابطشون فکر می کنند و اینکه یک وقتی ناغافل بچه دار نشوند. خوب این وسط هر پسر و دختری به دلیل اینکه باید با طرف مقابلش روابطی داشته باشه تا بتونه برای زندگی آینده و نه صرفا ازدواج تصمیم بگیره و بهر حال هر کدومشون ممکنه قبل از این روابط با چندین نفر دیگه هم رابطه داشته باشند. نمیشود محدود کرد و این اصل پذیرفته شده.
... تیم مورد علاقه سهراب و بهروز امروز مسابقه داره و دوتاشون به اتفاق دوست دخترهاشون و بقیه هوادارهای باشگاه با لباسهایی یکدست که از فروشگاه باشگاه خریداری کردن برای کمک به باشگاه ، می روند طرف استادیوم و...
سهراب توی یک شرکت توزیع مشروبات الکلی و فیلمهای آنچنانی و سرویس دهی به چند تا کاباره یک کار نیمه وقت گرفته و درآمد خوبی داره. بهروز هم توی یک فروشگاه بزرگ زنجیره ای یک کاره پاره وقت پیدا کرده و خرجش رو در میاره. البته اصلا نیازی به پول ندارند ولی چون می خواهند دستشون تو جیب خودشون باشه ، کار می کنند.
شهر پر است از ساختمانهای بزرگ و نمادهای تبلیغاتی رنگارنگ و ماشینهای مدل بالا و خانمهای بی حجاب تو چشم برو و خلاصه مظاهر یک جامعه صنعتی کاملا به چشم می خوره.
راستی یادم رفت بگم که توی یکی از نقاط حاشیه ای شهر یک پادگان نظامی مربوط به نیروهای ناتو هم هست که از اون برای برقراری صلح در منطقه استفاده می کنند و عصرها که می شود سربازها و نظامیهای ناتو توی شهر پیداشون می شود و میکده ها و کاباره ها و ... را آباد می کنند. دختر های ایرانی زیادی با این خارجی ها دوست شدند و با هم سر و سری دارند و البته بعضی نظامیهای ناتو هم توی کوچه پس کوچه ها مخفی می شوند و دخترهایی که از اون محل رد می شوند رو مورد نوازش!! قرار می دهند. این دخترهای خوشبخت نوازش شده هم اگر اعتراضی داشته باشند به دلیل قانون کاپیتلاسیون و مصلحتهای روابط خارجی صداشون به جایی نمی رسه و باید با این موضوع کنار بیایند.
برق شهر از یک نیروگاه بزرگ هسته ای تامین می شود که دربون و آبدارچی اون ایرانی هستند و باقی پرسنل خارجی و احیانا آمریکایی.
از همه جالب تر ، یک شهر بازی و محل تفریح خیلی پیشرفته هم نزدیک تهران ایجاد شده که ?? ساعته فعالیت می کنه و مردم اوقات فراغتشون رو توی این شهرک می گذرونند. اسم این شهرک هم هست لاس وگاس کوچولو.صبح تا شب ملت می زنند و ... بساط عیش و نوش و قمار و تفریح و... خلاصه همه چیز برای لذت جویی فراهم هست.
صدای اذان موقع صبح و ظهر و شب اصلا به گوش نمی رسه چون مساجد نباید مزاحم آرامش مردم بشوند و فقط توی فضای مساجد باید شنیده بشود. حوزه های علمیه حق دخالت در امور اجتماعی رو ندارند و فقط می تونند به امور شرعی شخصی و محدود بپردازند و تازه اگر هم شهروندی از اونها شکایت کنه که مثلا به من تذکر دادند و از من خواهش کردند تا وسط خیابون کار منافی عفت انجام ندهم ، اون روحانی رو می گیرند و ... در مدرسه مذهبی مربوطه رو هم که همچین آدمی تربیت کرده تخته می کنند.
اصلا چه معنی داره روحانیت فعالیت اجتماعی بکنه و ... درسهای دینی هم فقط مربوط می شوند به دین شناسی با تاکید بر آموزه های غیر خطرناک دین و البته مسائل مربوط به جهاد و مبارزه با ظلم و ستم در این کتابها وجود نداره.
فلسطین و افغانستان و کمک به مسلمانها و راهپیمایی روز قدس و این جور چیزها هم دیگه درش تخته شده و اصلا ممنوع شده.
کتابهای کفرآمیز زیادی تو بازار نشر کتاب هست که هر چیزی دلشون خواسته به مقدسات مذهبی گفتند و ...
کلا مردم راضی هستند ، چون حالشون رو می کنند و کارشون رو هم دارند. صنایع مختلف دنیا اینجا سرمایه گذاری کردند و چاههای نفت هم لوله کشی شدند به واشنگتن و نیویورک و اروپا و ژاپن و چین و...
کارشناسهای خارجی در همه دستگاهها حضور دارند و شرکت بلک واتر هم امنیت خارجیها رو تامین می کنه. هر از گاهی هم چند نفری رو می بنده به گلوله و این هم که مشکلی نیست ، چون توی همهمه مطبوعات و رسانه های بیشمار آزادی که تو کشور فعالیت می کنند گم می شود.
تعدادی از نیروهای نظامی ایران اعزام شده اند در جنگ جدیدی که آمریکا یک گوشه دیگه راه انداخته تا آخرین مقاومتها رو در هم بشکنند و دنیایی آرام و باصفا و پر از صلح بسازند. بالاخره ما به عنوان متحد غرب تو منطقه باید این تعهدات رو به خوبی انجام بدهیم.
راستی یادم رفت این رو هم بگم که بهروز چند وقتی هست که احساس می کنه به مردها بیشتر تمایل داره تا زنها برای همین هم تازگیها به کلوب ((گی)) ها می رود و ...
مادرش این موضوع رو می دونه اما اصلا ناراحت نیست چون این رو حق طبیعی یک انسان می دونه که راهش رو انتخاب کنه و البته روش زندگی کردنش رو. تازه بهروز پسر خیلی خوبی هست و از وقتی دنبال تمایلات جدیدش می ره خیلی هم بهتر شده.
ایران بخش مورد قبول و مثبت جامعه بین الملل شده و در همه همایشها و گردهماییهای بین المللی در کنار صاحبان قدرت جهانی حضور پیدا می کنه و رسم چاکری رو به جا میاره.
پرچم عوض شده و به جای لفظ جلاله الله ، یک چرخ دنده وجو داره که پر شده از ستاره و این ستاره راه راه هست مثل پرچم ایالات متحده و این هم به میمنت پیوستن ایران به باشگاه چاکران استکبار جهانی بوجود اومده.
مردم مثل بچه های خوب و گوسفندهای نجیب سرشون به کار خودشون گرمه و با روزگار نوکری و چاکری و خفت و خاری حاصل از سلطه پذیر ی کنار اومدند و تازه احساس رضایت هم می کنند.
همه وضعشون خوب نشده ها ، تعداد فقرا بیشتر شده ولی اونهایی که دستشون به دهنشون می رسه و صاحب قدرت و نفوذ تو جامعه هستند از زندگی راضی هستند و این مهمه. باقی مردم مشغول زندگی پر از قصه و غصه خودشونند اما وقتی خیلی بهشون فشار میاد می روند ((بار)) و چند تا پیک می زنند توی رگ و بعد سری هم به کاباره می زنند و با گرفتن انرژی تازه ای باز روز از نو روزی از نو.
یک موضوع دیگه هم هست؛ چون نفت تا چند سال دیگه قراره تموم بشه ، قرار شده تا سراسر کشور رو تبدیل به یک کلوب بزرگ شبانه روزی بکنند تا از سود حاصله از صنعت توریست و گردشگری ، کشور اداره بشود. مردم هم می تونند به عنوان گارسن و ... توی این کلوب مشغول بشوند و ...
----------------------
حالا ممکن هست بفرمایید که منظورتان این صحبتها نیست و مثلا می خواهیم بشویم مثل ژاپن. اولندش که خیلی از این واقعیتها توی ژاپن هست.چه پذیرش خفت و خواری حضور نظامیهای خارجی و چه فرهنگ غربی و بی بند وباری و ... تازه مردم عین ماشین زندگی می کنند و خبری از روح زندگی هم نیست. فقط خوبیش اینه که همه چیز روی حساب و کتاب انجام می شود. چه کار خوب و چه کار بد!!!
اینجاست که من می گم چرا ما نمی آییم از همت و تلاش و پشت کار ژاپنیها یاد بگیریم که با کمترین توقع توی چند دهه کشورشون رو سر و سامان دادند و خوب البته فقط تونستند سامان اقتصادی و صنعتی بدهند و روح مردم رو نتونستند نجات بدهند و خفت ظلم پذیری رو هم قبول کردند.
یعنی خداوند متعال بشر رو آفرید که آخرش بشود ژاپن؟!
عزیز دل بابا جان کارآگاه گجت، خداوند بشر رو آفرید که در سایه دستورات پیامبران الهی زمین رو آباد کنند نه در سایه فرامین شیطانی لیبرال دموکراسی. که این آبادی دوم فقط ویرانی هست و لا غیر. عین جنگل که هر کس زورش بیشتر بود ، ترک تازی کند و بقیه مثل گله گوسفند بچرند تا نوبت خورده شدن توسط آقا شیر جنگل لیبرال دموکراسی به آنها برسد.
من وقتی این جمله سید جمال الدین اسدآبادی رو به یاد می آورم که اسلام را در غرب دیدم اما مسلمان را نه و در شرق مسلمان دیدم و اسلام نه، به این نتیجه ((تقی زاده)) نمی رسم که باید از فرق سر تا نوک پا غربی شد. بلکه باید این را فهمید که از اصول ما ، غربیها بهره برداری کردند برای اهداف پلیدشان و ما از اصول پر کاربرد و قوی و پر از نفع خود بهره نبردیم و به کاسه لیسی پسمانده آنها قناعت کردیم.
نوشته شده توسط : علی افسری